بدون من
سلام عشق من ديروز ، غروب داشتم ميومدم خونه فرنوش بهم زنگ زد كه تو ميخواي باهاش بري بيرون . من گفتم نرو ، من دارم ميام خلاصه توي كوچه تو ، سوار ماشين فرنوش بودي و من آوردمت بيرون ولي گريه كردي و گفتي ميخوام با فرنوش برم ! زود ميام ... منم گفتم باشه برو ! خلاصه تو من رو تنها گذاشتي و رفتي ... خيلي ناراحت شدم و حس كردم ديگه داري وارد مرحله اي مي شي كه زياد هم دلت با من بودن رو نميخواد ! يه كم گريه كردم ولي سعي كردم منطقي باشم و قبول كنم كه داري بزرگ ميشي ! .... امروز صبح كه داشتي صبحانه ميخوردي بهت گفتم روزهاي زيادي بايد صبح ها بلندشي و با هم بريم مدرسه . توي سرما ، بارون ، برف ....
نویسنده :
mahtala
13:08